
روي تخته سنگي نوشته شده بود:
اگر جواني عاشق شد چه کند؟
من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند.
براي بار دوم که از آنجا گذر کردم
زير نوشته ي من کسي نوشته بود:
اگر صبر نداشته باشد چه کند؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم:
بميرد بهتر است.
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم.
انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد.
اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...
من نه عاشق هستم و نه محتاج
نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و تنهایی و یک
حس غریب که به صد عشق و
هوس می ارزد....
چه شبهایی با رویای تو خوابیدم
نفهمیدی
چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود
نمیشنیدی
چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم
از عمق فاصله آروم واسه تو دست ت دادم
چه شبهایی با شب گردی
شبو تا صبح می بردم
نبودی ماه جون می داد
نبودی بی تو میمردم
چه شبهایی دعا کردم یه کم
این فاصله کم شه
یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه
توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من
چه قدر جای تو خالی بود
چه شبهای بدی بودن
گذشتن عمرو بردن
حالا من موندم و حسرت
چه قدر بی رحمه این دنیا
به این تقدیر بد لعنت..........
به قلبم نتونستم یاد بدم که نشکنه ولی یادش دادم که وقتی شکست با لبه تیزش دست اونی رو که شکسته رو نبره
باز هم که فراموش کرده ای کجا
آمده ای؟
اینجا قلب من است
آهسته ،
این قلب، شکسته...
نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز هم بی وفایی مثل تو
پشت دیوار
قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟
اما هنوز چند روزی بیش نیست که از
آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره
دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این
دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی
ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،
نه مهربانی تو را میخواهم ،
و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم دوباره بازیچه دست
این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته
اهسته بیا
این قلب شکسته...
خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار …
زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر
هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی
کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد
چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے
کــــــــــاش میفهمیدی قـــــهر میکنم تا دستامو محکم تر بگیری و بــــــــگی :
♥ نـــرو بمون ♥
نه این که دستامو رهـــــــــــــآ کنی و شانه بالا بیندازی و بگی :
" هر جور راحتی "
♡ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ..
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ...
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...
ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ...
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...
ﻗﺼﺪﻡ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ...
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ..

.درد داره...
همه جــــا هستی
درنوشـــــــــــــــته هایم
در خیــــــــــــــــــــــــــــــــالم
در دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کـــــــنارم است
ميگـــــن : چــــــــرا ؟
ميــگــــم : چــــون نخــــــــواستـــــــــــ
مــــي پـــرســـن : دلــــــــيلــش ؟
ميگـــــم : نــــــــــــــــميــدونـ ــم
ميگـــن چــــــــيه ؟
ميــگـــم نمــــي تــــونستــــــــــــ
جـــوابــــم ســــــــــــكوت استــــــــــ
دوبـــاره چــــــــرا ؟ چــــــــرا ؟ چــــــــرا ؟
فـــــريـــاد مــــي كشـــــم
چـــــون از اوّلــــم دوستـــــم نداشتـــــــــــ